زوج خوشبخت شیعه

عاشقانه ترین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها به حضرت علی علیه السلام میگفتن:>...روحی لک الفدا یا علی**جانم سپر بلای تو یا علی**

زوج خوشبخت شیعه

عاشقانه ترین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها به حضرت علی علیه السلام میگفتن:>...روحی لک الفدا یا علی**جانم سپر بلای تو یا علی**

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

دختر شینا...«عشق به این میگن»

بعد از مدتـــــــــها سلام...


امیدوارم حال هر کسی که به این وبلاگ سر میزنه خوبِ خوب باشه...


بله حال همه خوب باشه...الان شاید پیش خودتون بگین مگه میشه حال همه خوب باشه؟؟


بله میشه...کسی که حب علی علیه السلام و آلش تو دلش باید خوب باشه...


شمایی که غصه میخوری نگران نباش توکل به خدا درست میشه....


بگذریـــــــــــــم...


اومدم یه کتاب معرفی کنم که فوق العاده بود...خوندش برای آدم هایی مثل من خیلی لازمِ...


این کتاب واقعا کلمه به کلمه ش بوی عشق عشق میده.......چقدر عشق و عاشق بودن ساده و قشنگِ اما ما چقدر سختش میکنیم


کتاب :

«دختر شینا» داستان زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر....{-35-}

ازشنیدن جمله ی «باید تکیه گاهم باشی» تعجب کرد. هیچ کس را در روستا سراغ نداشت که به زنش چنین حرفی زده باشد.

«قدم خیر محمدی کنعان» چهارده سال بیشتر نداشت اما قبول کرد که تکیه گاهِ حاج ستار باشد. همین طور هم شد.

کتاب «دختر شینا» داستانی است از 24 سال زندگی صاحب خاطرات در کنار سردار ستار ابراهیمی.

این کتاب از 19 فصل تشکیل شده و از کودکی او آغاز می شود، از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند. 

نویسنده که خودش هم یک زن است قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر می شود،

به ازدواج او با سردار ابراهیمی سرک می کشد و همدم شب های تنهایی این زن و فرزندانش می شود.

شب هایی که قدم خیر و بچه های قدو نیم قدش وضعیت قرمز را تجربه می کردند و پدر در مناطق جنگی به

عده ای از نیروها فرمان می داد.

این کتاب بیش از آنکه مجموعه ای از خاطرات پراکنده ی زندگی با یکی از سرداران شهید باشد، داستان است؛

از آن دسته داستان هایی که انسجام و به هم پیوستگی در آن موج می زند.

نوشتن خاطرات دوران کودکی یک فرد میانسال با جزئیات کار مشکلی است که به نظر می رسد نویسنده خوب از پس آن برآمده است.

گزیده متن:

مهدی را داد بغلم و گفت:« من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»

 گفتم:« کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت:« چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم.

حالا که مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»

مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم.

گفتم:« چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست.

کنسرو سهمیه توست.چه آنجا، چه اینجا.»

کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت:«چرا نماز شک دار بخوانیم.» (صفحه399)

20130430101727-book-big-130126050611-dokhtare-shina.jpg

نظرات (۲)

این کتاب رو نتونستم بخونم ولی به نظر جالب میاد.
ممنون از معرفی کتاب تون.
پاسخ:
بله خیلی قشنگه حتما بخونید
خواهش میکنم

سلام

اتفاقا پارسال که یه سفر به قم رفتیم

کتابخونه جمکران رفتیم

و چشمم به کتاب پایی که جا ماند افتاد

گرفتمش آخه من کتابهایی که در مورد خاطرات یا زندگینامه شهدا جانبازان یا اسیران هستش  رو خیلی دوست دارم

و اقایی که مسئول کتابخونه بودن گفتن کتاب دخترشینا رو هم بگیرید و کمی در

مورد کتاب توضیح دادن

ولی متاسفانه پول همراهم نبود

انشالله این سری رفتیم قم حتما میگیرم

تو شهرمون هم چندتا کتابخونه هست ولی اصلا در مورد شهدا چیزی ندارن

پاسخ:
سلام
ان شاءالله مجددا قسمتتون بشه.
ان شاءالله این دفعه تهیه میکنید.:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی