زوج خوشبخت شیعه

عاشقانه ترین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها به حضرت علی علیه السلام میگفتن:>...روحی لک الفدا یا علی**جانم سپر بلای تو یا علی**

زوج خوشبخت شیعه

عاشقانه ترین جمله ای که حضرت زهرا سلام الله علیها به حضرت علی علیه السلام میگفتن:>...روحی لک الفدا یا علی**جانم سپر بلای تو یا علی**

پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۲ ب.ظ

مستند آن مرد نیامد...شهید هادی

مستند آن مرد نیامد...زندگی #شهید_ابراهیم_هادی

فردا92/11/25 ساعت 11 از شبکه دو سیما...


شهید ابراهیم هادی...شهیدی هستن که من خیلی بهشون مدیونم واقعا در حق من برادری کردن....


دارایی اتــــ را اگــــر از دست دادی شهیــــــــد نمی شـــوی، بـــــا دست اگر دادی شهید خواهی شد.{-35-}


پرستوی گمنام کانال کمیل شهادتت مبارک...


http://yamahdi-69.blogfa.com/


آدرس اون یکی وبلاگمه...

541b4d91f4b9e1d38104448ac50c4b59.jpg


#شهید_ابراهیم_هادی


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۵۲
فاطمه زهرا م.م
دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۲۱ ب.ظ

ادامه خاطره

سلااااااااااام


امام صادق علیه السلام می فرمایند: 

«. . . سعیدة سعیدة امراة تکرم زوجها ولا تؤذیه وتطیعه فی جمیع احواله ; 

خوشا به سعادت و خوشا به سعادت آن زنی باد که شوهرش را بزرگ دارد و به او آزار نرساند و همیشه از شوهرش فرمانبری کند .»


ان شاءالله که حال همه خوب باشه{-35-}

ببخشید یه مدتی نبودم....الانم که اومدم کلا ذوق و شوقم برای ادامه خاطره از بین رفته{-15-}


ولی حالا یه جورایی ذوق و شوق رو بر میگردونیم{-51-}دیگه وقتی مشاور اعظم(خواهر شوهر بزرگه)بگه چرا دیگه نمینویسی باید

آب دستتِ بزاری زمین و بیای ادامه خاطره رو بنویسی{-7-}(خواهر شوهر ذلیل به من میگنا{-7-})


قابل توجه خانوم زهره محمدی یکی از خواننده های این وبلاگ که خواهر شوهر نداره{-2-}


خبــــــــــــ....ادامه ی ماجرا....فردای اون روز که من با مریم حرف زدم مشاور اعظم گرامی زنگ زدن خونمون من داشتم میرفتم بیرون


بعدش که از شرایط برادرشون گفتن و معیاراشون قرار شد که روز تولد حضرت علی اکبر(ع) مادرشوهر عزیز و خواهرشوهرم بیان خونمون

{-52-}

آخــــــــــــر هفته شد و طبق معمول استرس ما دختر خانوما روزی که قرار بیان برای دیدن دختر شروع شد{-52-}

این شرایط برام خیلی پیش اومده بود ولی اون روز بازم مونده بودم چی بپوشم{-7-}یعنی ما خانوما این مشکل رو همیشه داریم{-7-}


خلاصه بعد از ظهر که اومدن زنگ درو که زدن من از پشت پنجره که نگاه کردم دیـــــــــــدم بعــــــــــــــله همون خانومیه که اومده بود 

کلاسمون{-44-}

خلاصه اون روز کلی با هم حرف زدیم....ولی من نفهمیدم که مادرشوهرم از من خوشش اومده یا نه...تا فرداش که زنگ زدن خونمون

که برای جمعه با آقا پسرشون بیان....{-44-}


جمعه که شد من انقدر استرسم زیاد شد که میخواستم بی خیال ازدواج بشــــــــــــــم کلا{-15-}...


خلاصه نوبت به صحبت کردن من و همسرجان رسید....ولی من اون جلسه اصلا نتونستم حرف بزنم اصلا انگار بلد نبودم کلمه هارو

کنار هم بزارم و این خواستگاری اولین خواستگاری بود که من نمیتونستم حرف بزنم قبلیارو خیلی راحت حرف میزدم و معیارامو میگفتم

{-19-}

و بالاخره مقوله خواب رفتن پا که باعث شد اصلا آخرای حرفامون نفهمم چی شد به خاطر همینم مامان برای صحبتای جلسات بعد 

تو اتاق مبل گذاشت...

و این بود ماجرای خواستگاری ما...


ولی در کل ازدواج واقعا خواست خداست.....بسپارین دست خدا خودش میدونه هم کُف آدمو چه جوری پیدا کنه...


الهی که همه ی جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن{-35-}

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۱
فاطمه زهرا م.م

سلااااااااام

ان شاءالله که حالِ همه ی اونایی که به این وبلاگ تنها سر میزنن خوب باشه

تصمیــــــــــــــــــــم گرفتم که از اول جریان ازدواجم رو بنویسم اگر دوست داشتین شما هم بخونید و دنبال کنید

یک روز قبل از اینکـــــــــه مشاور اعظم(خواهر شوهرم که از همه بزرگترِ و من خیلی دوسش دارم)زنگ بزنن خونمون

 اومد سر کلاسی که من میرفتم...به صورت نامحسووووووووووووووس

اتفاقا اون روز اُستاد گرامی نیومده بود و کلاسو سپرده بود دست من(آخه تُف به ریا اون موقع شاگرد زرنگِ بود)

داشتم از کلاس میرفتم بیرون که یکی از بچه های کلاسو دیدم نشسته تو کلاس که اتفاقا چند روز بعد هم عقدش بودتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

نشستیم با هم صحبت کردن....بعد از چند دقیقه حرف و خوش و بش بلند شدیــــــــم از کلاس بریم بیرون که یه دفعــــــــه مدیر آموزشگاه

با یک خانوم و یه پسر بچه کوچولو و فوق العاده با شخصیت وارد کلاس شدن،(اسم این پسر بچه ناز حسینِ،

پسرِ خواهر شوهرمِ و فوق العاده دوست داشتنی اسمش برای این حسین شده که روز اول محرم به دنیا اومدهتازه امسال

محرم یه کارِ خیلی خوبی هم انجام داده که داستانشو جداگانه مینویسم)(تازه تر هم یه پسر بچه دیگه هم داریم به اسم محمد طه

شیطونِ{-8-} ولی خییییییییییییلی مهربون و بانمکه{-41-}تازشم هنرمند هم هست )

خلاصهههههههههه....مدیر آموزشگاه شروع کرد از ما سه نفری که تو کلاس بودیم فامیلایامونو پرسیدن{-30-} البته بگما من به خورده ای

فهمیده بودم ولی خیلی به این قسمت فهیمیده بودنم اعتماد نکردم{-15-})یه خورده که صحبت کردن و مثلا به عنوان شاگردی که میخوان 

وارد کلاس بشن خودشون رو جا زدن و از ما در مورد کلاس میپرسیدن{-39-}بعد خواهر شوهرم از بین ما سه نفر فقط رشته تحصیلی

منو پرسید{-15-}ولی من باز هم به اون قسمتی که فهمیده بودم اعتماد نکردم همچنان){-7-}


خلاصههههههههه وقتی صحبتا تموم شد هممون از هم جدا شدیم و رفتیم سمت خانه و کاشانه هامون

وقتی رسیدم خونه بعد ازخوندن نماز و خوردن ناهار رفتم که بخوابمیکی دو ساعت گذشته بود که یکی از دوستانم که در دبیرستان

هم مدرسه ای بودیم زنگ زدگفت میخوام یه نفرو معرفی کنم{-26-} منم با همون حالت خوابالویی که داشتم اولین سوالی که

پرسیدم گفتم متولد چه سالیه؟؟؟؟{-39-}گفتش 63....گفتم مریم خواهش میکنم بی خیال شو من خاطره ی خوبی از صحبت با این متولدین

ندارمگفتش حالا تو ببینش بعد یه خورده از شرایطش گفت...منم گفتم باشه به خانوادم میگــــــــــــــــــــم{-19-} 


فعلا تا اینجا باشه ادامه شو روزهای آینـــــــــــــده میگمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۲ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۲
فاطمه زهرا م.م
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

دختر شینا...«عشق به این میگن»

بعد از مدتـــــــــها سلام...


امیدوارم حال هر کسی که به این وبلاگ سر میزنه خوبِ خوب باشه...


بله حال همه خوب باشه...الان شاید پیش خودتون بگین مگه میشه حال همه خوب باشه؟؟


بله میشه...کسی که حب علی علیه السلام و آلش تو دلش باید خوب باشه...


شمایی که غصه میخوری نگران نباش توکل به خدا درست میشه....


بگذریـــــــــــــم...


اومدم یه کتاب معرفی کنم که فوق العاده بود...خوندش برای آدم هایی مثل من خیلی لازمِ...


این کتاب واقعا کلمه به کلمه ش بوی عشق عشق میده.......چقدر عشق و عاشق بودن ساده و قشنگِ اما ما چقدر سختش میکنیم


کتاب :

«دختر شینا» داستان زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر....{-35-}

ازشنیدن جمله ی «باید تکیه گاهم باشی» تعجب کرد. هیچ کس را در روستا سراغ نداشت که به زنش چنین حرفی زده باشد.

«قدم خیر محمدی کنعان» چهارده سال بیشتر نداشت اما قبول کرد که تکیه گاهِ حاج ستار باشد. همین طور هم شد.

کتاب «دختر شینا» داستانی است از 24 سال زندگی صاحب خاطرات در کنار سردار ستار ابراهیمی.

این کتاب از 19 فصل تشکیل شده و از کودکی او آغاز می شود، از زمانی که نامش را به خاطر قدم خوشی که داشت «قدم خیر» گذاشتند. 

نویسنده که خودش هم یک زن است قدم به قدم وارد زندگی قدم خیر می شود،

به ازدواج او با سردار ابراهیمی سرک می کشد و همدم شب های تنهایی این زن و فرزندانش می شود.

شب هایی که قدم خیر و بچه های قدو نیم قدش وضعیت قرمز را تجربه می کردند و پدر در مناطق جنگی به

عده ای از نیروها فرمان می داد.

این کتاب بیش از آنکه مجموعه ای از خاطرات پراکنده ی زندگی با یکی از سرداران شهید باشد، داستان است؛

از آن دسته داستان هایی که انسجام و به هم پیوستگی در آن موج می زند.

نوشتن خاطرات دوران کودکی یک فرد میانسال با جزئیات کار مشکلی است که به نظر می رسد نویسنده خوب از پس آن برآمده است.

گزیده متن:

مهدی را داد بغلم و گفت:« من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»

 گفتم:« کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.» گفت:« چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم.

حالا که مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»

مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم.

گفتم:« چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست.

کنسرو سهمیه توست.چه آنجا، چه اینجا.»

کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت:«چرا نماز شک دار بخوانیم.» (صفحه399)

20130430101727-book-big-130126050611-dokhtare-shina.jpg

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۲ ، ۱۹:۵۰
فاطمه زهرا م.م
سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ

محرم

مراقب اشک هایت باش{-60-} مبادا ارزان بفروشی قیمت اشک های تو را

حسین علیه السلام می داند.


سلام

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد.

ان شاءالله خدا تو این محرمی به همه سوز دل و اشک از ته دل
که فقط برای امام حسین(ع) باشه عنایت کنه


من و آقایی هم این روزا سرمون شلوغِ...

چون آقایی مداحِ...وقتی ذوق و شوقشو برای خادمی امام حسین علیه السلام میبینم

نا خودآگاه انرژی خودمم بیشتر میشه

هر چند که تو این ده روز نمیتونم زیاد ببینمش{-60-}


ولی براش دعا میکنم که توفیقاتش روز به روز بیشتر بشه

ان شاءالله مُزدش باشه زیارت کربلا البته به منم این مُزدو بدن دیگه{-60-}

 گرچه ما کاری نمیکنیم{-60-}


خلاصه فراق سخته البته اگر اسم امام حسین علیه السلام بین این فراق باشه

شیرین میشه


این شبا مارو هم از دعای خیرتون بی نصیب نزارین.

التماس دعای فرج

یاحق

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۴:۰۵
فاطمه زهرا م.م
سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۳۳ ب.ظ

چگونه بهترین همسر باشم؟؟مخصوص خانوم ها

به دستور امام صادق(علیه السلام) :درهنگام خشم وغضب به شوهرت بگودست من دردست تواست،

خواب به چشم خودراه نمیدهم تاازمن راضی شوی.

"به همسرت خدمت کن تا مشمول روایت امام صادق ـ علیه السلام ـ باشی که فرمود:

هیچ زنی نیست که شربت آبی به دست شوهر بدهد مگر این که این عمل برای او بهتر است

از عبادت یکسال که روزهایش را روزه بدارد و شب ها را به خانه قیام کند

و خداوند برای او شهری در بهشت بسازد و شصت گناهش را ببخشاید."


در برابر سختی ها و ناملایمات صبور باش.


خطاها و درشتی های همسرت را با گذشت و بزرگواری خودت اصلاح کن.
در همه حال با همسرت سازگار باش و مدارا کن.

نسبت به او با وفا باش.
با صداقت با او رفتار کن

بهانه جویی، عیب جویی، ناسزا گویی، قهر و ملامت و سرزنش را فراموش کن.


هیچ گاه همسر خود را به ویژه نزد بستگانش تحقیر نکنید؛

توهین و بی احترامی به همسر از صفا و صمیمیت در زندگی زناشویی می کاهد.

هیچ گاه خود را برتر از همسر خود معرفی نکنید.

سعی کنید " من " و " تو " در زندگی زناشویی نباشد

کلمه " ما " زندگی را گرم و لذتبخش می کند.


وقتی که همسر شما عصبانی است او را با مهر و محبت آرام کنید.


اگر همسری در کشتزار قلب خود، بذر عشق و محبت به همسرش را کاشت، یک عمر حامل نشاط،

شادابی، بالندگی، خلاقیت، معنویت، نوآوری موفقیت و خوشبختی را درو خواهد کرد.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۴:۳۳
فاطمه زهرا م.م
دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

روز عقدم....

اوایل سال 92 بود که من و سه تا از دوستانم به پابوسی امام مهربانی علی بن موسی الرضا علیه السلام رفتیم.

یکی از دوستانم گفت بریم اتاق عقد حرم...دو سه روزی طول کشید تا اینکه همه با هم تصمیمون یکی شد که بریم اونجا...

یک رواق خیلی بزرگ که مخصوص عروس داماد ها بود....از زائر خیلی بودن اونجا 7،8 نفر که 4نفرشون ما بودیم....

عروس داماد ها میومدن خیلی ساده مراسم میگرفتن...فقط یه خطبه ی عقد...واقعا معنوی بود....

اونجا واقعا حسرت خوردم...پیش خودم میگفتم کاش منم همسایه ی امام رضا علیه السلام بودم و میومدم پیش آقا عقد میکردم...

ولی خب امکانش نبود...

مکان دیگه ای که دلم میخواست اونجا عقد کنم گلزار شهدای تهران کنار مزار شهید هادی بود....همسرمم راضی بود اما نمیشد

وقتی که ما میخواستیم عقد کنیم داشتن خاک برداری میکردن:(

این از دو آروزی ما برای زمان عقد که برآورده نشد...عوضش یه جای دیگه خدا بهمون هدیه داد...

همسرم آرزو داشت وقتی خطبه ی عقدش خونده میشه بین الحرمین باشه ولی خب بازم نمیشد...

تا اینکه خدا به دل هر دومون نگاه کرد و بهمون عنایت ویژه کرد....

هم آرزوی من برآورده شد هم آرزوی همســـــــرم....

مکان عقدم به اذن خدا شد حرم حضرت عبدالعظیم حسنی....

آرزوی من اینکه تو حرم عقد کنم و آرزوی همسرم تو بین الحرمین...

من که به آرزوم رسیدم و همسرمم همینطور چون زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی ثواب زیارت امام حسین علیه السلام رو داره.

خلاصه مراسم خیلی ساده و پر از معنویت بود...کلی آدم برام آرزوی خوشبختی کردن...

الهی که روزی همه ی جوونا بشه مخصوصا مذهبیاش...


سفره عقد

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۱۷:۲۸
فاطمه زهرا م.م
پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۱۳ ق.ظ

چیزی که عوض دارد گله ندارد بانو....

بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛

خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق.صندق‌دار یک خانم بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشتبارکد اجناس را می‌گرفت

اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت

خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه!

بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت:

«ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری

یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار

نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینترو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی

برو به کشور خودت و هر جورمی‌خوای زندگی کن!»

خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت،نگاهی به صندق‌دار کرد…

روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن
چهره اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:

من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است.اینجا وطنم…

شما دینتون را فروختید و ما خریدیم.



حرف من این نیست که اجنبیا خوبن ما بدیم....نه،حرف من اینه که مردم دنیا دارن همه اسلام رو درک میکنن

ولی مسلمونا که ماهاباشیم به جای اینکه به نشر دینمون بپردازیم و توی دینمون قوی بشیم بدتر پشت میکنیم

به هر چی دین و مذهبِ...


دشمن خوب فهمید که باید برای از بین بردن سلامت روانی یک جامعه چه چیزی رو هدف قرار بده....

چون فهمیده بد و خوب چیه.

شما فکر میکنید وقتی پوششی مثل ساپورت که میتونی امنیت یک کشورو بهم بزنه امر عادی؟؟یه جور مُده؟؟


نه ساپورت رسما دسیسه ی شیطانِ....

خانوم گلی که با بدترین وضع موجود میای بیرون،میدونی با دل پسر مردم چه میکنی؟؟


میدونی چقدر به خودت ظلم میکنی؟؟میدونی چقدر عزت نفس خودت رو میزاری زیر پا؟؟


خیلی رُک بگم همین اعمال شما باعث میشه که بقیه فکر کنن دنبالِ شوهری،

تو باید انقدر برای خودت ارزش قائل بشی و خودت رومهم بدونی که بیان سراغت

نه اینکه خودت رو مدلی درست کنی برای عرضه شدن.....


محجوب که باشی خیلی زود میان سراغت،مردای خدایی میان سراغت....


این امر بین بچه مذهبیا هست....به وضوح دیده میشه که هم زود ازدواج میکنن هم تو زندگی با هم سازگار ترن...



امروز شیطان شدی…………چشم های پسران را؛ فردایی زود…….

شیطان می شوند هزاران چشم……دل همسرت را؛ حواست باشد بانو!

چیزی که عوض دارد گله ندارد!....



الخبیثات للخبیثین والخبیثون للخبیثات. والطیبات للطیبین والطیبون للطیبات…

سوره ی مبارکه نور ـ آیه ۲۶{-35-}


پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) میفرماید:

ای فاطمه! هر زنی که خود را به زینتی آرایش کند و از خانه با بهترین

لباس هاخارج شودتااینکه مردم اورانگاه کنندملائکه آسمان های هفت گانه وزمین ها

او را لعنت میکنند و دائما در غضب خداوند است تا بمیرد و او را به آتش اندازد.

واعظ خانواده،ص182


si4tcS_497.jpg


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۰۹:۱۳
فاطمه زهرا م.م
سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۳۵ ق.ظ

گفت پول ندارم برات طلا بخرم اما...

گفت : پول ندارم برات طلا بخرم
اما قول می دهم هر سال ببرمت طلائیه ....

پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله وسلم) :


وقتی کسی که به خواستگاری می آید و اخلاق و دینش مایه رضایت است

به او زن دهید که اگر چنین نکنید ، فتنه و فسادزمین را پر خواهد کرد.(نهج الفصاحه ، ح247)


به نظر شما متاسفانه هم چین اتفاقی در حال رخ دادن نیست؟؟؟؟


چقدر از خانواده های دخترا شرط هایی میزارن که بیشتر مادی هست تا معنوی؟؟؟؟


چندین حدیث از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم هست که

سلام و درود خداوند بر او باد درباره ازدواج مخصوصاًازدواج آسانداریم

اما متأسفانه خیلی از انسان هایی که دم از اسلام و نماز و روزه می زنند اصلاً به این احادیث کوچکترین اهمیتی نمیدند.


خداوند تبارک و تعالی میفرماید:

وَأَنکِحُواْ الْأَیَمَى‏ مِنکُمْ وَالصَّلِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَآئِکُمْ إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَسِعٌ عَلِیمٌ(سوره نور،آیه 32)


پسران و دختران بى‏ همسر وغلامان وکنیزان شایسته‏ ى (ازدواج) خود را همسر دهید. (و از فقر نترسید که)

اگر تنگدست باشند، خداوند از فضل خود بى نیازشان مى ‏گرداند. خداوند، گشایشگر داناست.

(او از فقر ونیاز شما آگاه است وبر کفایت شما وعده داده است ودر عمل به وعده‏اش قدرت دارد) (سوره نور،آیه 32)


امام صادق علیه السلام میفرماید: کسى که از ترس فقر ازدواج نکند، به خداوند سوءظن برده است.



استغفرالله سوءظن به خـــــــــــدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


آیا همچین تفکری باید بین بچه شیعه ها باشه؟؟؟؟


استاد قرائتی میگفت:کسی که از ترس مخارج ازدواج نمیکند دارد خیال میکند قدرت خدا محدود است،

اگر یکی باشم قادر است،ولی دو تا بشوم زور خدا تمام میشود.......



آقا پسرای خوب و مومن کمی هم به خدا توکل داشته باشین و قدم بردارین برای ازدواج تون...


دخترای خانومای خوب و مومنه کمی هم از توقعات بیش از حد مادی تون کم کنید...مادیات فقط ظواهر زندگی هست



نگاهی به زندگی پدر و مادر خودمون بکنیم.


آیا همشون در اول زندگی خونه و ماشین و شغل آن چنانی داشتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟


ما بچه های همون پدر و مادرا هستیم.


افسران - ازدواج به شرط چاقو...

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۲ ، ۱۰:۳۵
فاطمه زهرا م.م

در شب اول ذیحجه که هلال ماه با کرشمه خودنمایی می کرد، خورشید به خانه علی علیه السلام وارد شد. باد صبا همه را خبر رسانید که: زیور ببندید؛ نور با نور پیوست و جهان روشن شد. درختان شکوفه های خود را بر زمینیان ارزانی داشتند. ابرها مُشک بر زمین باریدند و از خاک صد هزار لاله بر آمد. هلهله ای از شادی و پایکوبی برخاست و جهان یکسره در شور و ولوله شد.

ازدواجی ساده با ساز و برگی اندک، اما صفا و صمیمیتی بسیار، صورت گرفت که تحسین همگان را بر انگیخت و اسوه ای برای آیندگان شد. آن پیوند ساده و بی ریا جز پیوند دو معصوم و برگزیده، علی و فاطمه، نبود. 


تصمیم گرفتیم در این مکان راه ها و رازهایی که باعث خوشبختی زوج های جوان میشود رو ذکر کنیم.


چون به نظرمون زوج های شیعه باید همشون خوشبخت باشن چون الگوهایی مثل امام علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها را دارن.

باتوکل به خدا


افسران - امشب علی (ع) در خانه خود شمع محفل می برد . . .

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۲
فاطمه زهرا م.م